من وعشقم باهم پیمان زندگی بستیممن وعشقم باهم پیمان زندگی بستیم، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه سن داره

یکی یک دونه ی من

روزی ازروزهای خداا.

سلام...بالاخره بعده مدت هااومدم.......نمیدونم شاید بعده حدودا 20روززززز.... این ماه هیچ تلاشی برای کوچولوی نیومده ی خودم نکردم....اخه نمی شد...اخه باباییش ماموریت داشت... روزها ازپی هم دارن میگذرن .اماهنوز روزموعود نیومده.....من که به این نیومدن هاعادت کردم یه جورایی ازبس که دلم برای خودم گرفت دیگه پوست کلفت شدم به معنای واقعی..... تادوهفته اینده بایدبرم ازمایش بدم تاببینم این قرصی که مصرف کردم موثربوده یانه؟ که ایشالله موثرباشهههه.... هیییییییی کوشولو چی بگم بهت ؟ دعوات کنم یا نازت کنم؟ بخندم به این دردم یا گریه کنم؟ باورمیکنی این روزها اصلا نمیدونم که چیکارکنم؟ باورمیکنی این روزها خیلی بی تفاوت شدم...... باورمیکنی این رو...
28 خرداد 1392

یه روزه سرد

قسم به دریای آبی چشمت....که دل نثاره نگاهت به یک اشاره کند.. نیامدی تو وجان به لبان من آمد.....بگو به یادتو تاچند گریه کنم..........   حرفی برای گفتن ندارم.....اومدم فقط چیزی نوشته باشم...که شعره بالا حالات منو نشونتون میده....این ماه هیچ تلاشی برای اومدنت نکردم...ماهه اینده هم نیمتونم تلاشی برای اومدنت بکنم..چون نیستم...این روزا هم باکسالت وازدست رفتن روزهام میگذره.... به نظرتون ته ته داستان من چی میشه؟ ...
8 خرداد 1392

یه شب بارونی ودلگیر

سلام....امشب بارون میزنه..چه بارونی...ازاون صدادارهاش...که میخوره به سقف خونه هاوتق تق صدامیده......اخ چــــــــــــه شبیه امشب....عاشقه بارونم.... فسقلی نیومده ی من میگم که بدونی امروزم رفتم پیش دکترم....دوباره دوره جدیدی برام پیچید....ازماه آینده بازم بایدیه سری کارهابکنم برای وروده توبه زمین..........بعدش من وبابایی طبق معمول همیشه رفتیم لب ساحل نشستیم....وشروع کردیم به دردودل......... من روبه سمت دریا! مگه ازخداچی خواستم من...یه بچه ...ازوجوده خودم..ازوجوده تو.. پس چرانمیشه....ته ته ته ایناچی میشه؟ عشقم روبه سمت دریا! دریارو نگاه کن...عظمتش روببین....پس تکیه کن بهش...به خوده خودش...حتمایه روزی مارو لایق میکنه.. ...
1 خرداد 1392
1